مشعل هدایت قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
| ||
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان
تبادل
لینک هوشمند
پيوندهای روزانه
لینک های مفید |
خانهي آيت الله ميرزا جواد آقا رفتم. گفتم: آقا شما يادتان هست به من فرموديد بيايم مشهد كلاس بگذارم؟ آمدم و كلاس گذاشتم و چند ماه گذشت با امام رضا هم يك چنين حرفهايي رفتيم زديم، چند ماه گذشته هم عمر ما رفت، هم پول نگرفتيم و هم اخلاص نداريم. «خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَة» (حج/11) تا اين را به ايشان گفتيم، قصه را هم گفتم كه كنار در به من تعارف نكردند يك چيزيام شد. ايشان به گريه زد. يك گريهاي كرد. به حدي صدايش بلند شد، با ناله گريه ميكرد. پيرمرد هشتاد ساله كمر خميده، اشكها روي ريشش ميآمد و از ريشش به لباسش ميچكيد. ديديم عجب حال اين پيرمرد به هم خورد. گفتم: آقا گريه نكنيد من گناهم دو تا شد! (خنده حضار) خيلي ناراحت هستم، شما را ناراحت كردم. ببخشيد! باز ديديم نه ول نميكند، گريه، گريه... چرا امروز چنين شد؟ خلاصه گفتم: آقا ببخشيد من بيخود به شما گفتم. گفت: برو حرم، به امام رضا بگو متشكرم كه وسط عمر فهميدم خراب هستم. چون قصه تقريباً براي سي سال پيش بود. سي و سه، چند سال پيش. جوان بودم. گفت: برو به امام رضا بگو متشكرم كه وسط عمر فهميدم اخلاص ندارم. من براي خودم گريه ميكنم كه نكند در هشتاد سالگي لب در كسي به من محل نگذارد، من هم در ذوقم بخورد؟ ما الآن به او چاي بدهند به ما ندهند در ذوقمان ميخورد. اتاق او ده متر باشد اتاق ما نه متر اعصاب ما به هم ميريزد. اتاق او ده متر باشد، اتاق اين نه متر اعصاب ما به هم ميريزد. اصلاً كفش ما تا به تا ميشود. اصلاً به برنج ما خورشت نرسد. به مختصر چيزي ما به هم ميريزيم. برو حرم تشكر كن كه وسط عمر فهميدي مشرك هستي. نظرات شما عزیزان: |
موضوعات وب
آرشيو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب |
[ تمام حقوق مادی ومعنوی این وبلاگ متعلق : به اکبر احمدی می باشد ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |